گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

از خواستن تا نوشتن

خواستم دوباره بنویسم پابلیکتر کمی و واضح تر، بنویسم جدا از صرفا گزارش حال و روز بخشی را برای خاطرِ نوشتن، بنویسم و بخشی را برای خاطرِ دل.


برای آنکس که از امن خانه آمد.

آدمیزاد در قالب من دو چهره دارد، وقتی آزادی و سرمستیِ چهره ی لذتخواه اش شکسته می شود. بلد باید باشد چطور به امن خانه بازگردد، با ملایمت در را پشتِ سرش ببندد و دوباره به کنج خانه بکزد و بلد باشد زمامِ خانه را به دست بگیرد. آدمیزاد که در من است، اگر در سرزمین عجایب بیرون دوباره دستانی اشاره کننده به خانه یافت، باید بلد باشد که دوباره خانمِ خانه اش باشد، همانطور که همیشه، همانطور که کنترلِ چهاردیوارِ خانه تمام تاریخ به دستانش بود. آدمیزاد باید بلد باشد که سرزمین عجایب که از خود راندش جا برایش در خانه همیشه هست. خانه را لااقل خشت به خشتش را خودش می سازد، امن، گرم ... برای هر گزندِ احتمالاتیِ آینده، آینده ای که همیشه نانوشته است. 

آدمیزاد هنوز در دو قالبِ محتملش فکر می کند که "کسی باید باشه باید کسی که دستاش قفس نیست"...



پ.ن: جهت بازخوانش و بازخوانش و بازخوانشِ شخصی.