گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

بغ کرده، می شینم جلوی کتاب کوانتوم و برنامه ی جلو نرفته ... مگه بفهمم که چم شده، این چند روزه بغ کرده ام، گریه دارم و بغل می خواهم و نوازش... تمرکزم روی درس نمی افتد، مارک نافلر گوش می دهم، غمم زیاد می شود... فایده ندارد. به ع. تکست می دهم که دوباره بغضم گرفته که دوباره حالم خراب است که چهار روز است صدای مامان رو نشنیدم که نمی دانم دوباره چه مرگم است. زنگ می زند، می پرسد اگر حالم خوب نیست و می خواهم برگردد خونه یا من بروم اونجا. حوصله ی جمع را ندارم، هیچ. 

استرس درس های نخوانده را دارم، حالا جهت روحیه دهی به خودم، شهرام شپره پلی کردم. اما، عجیب اصلا تاثیر ندارد... شادید زنگ بزنم مامان...

این حال عجیب خراب است.

... می ترسم انگیزه ام را برای درس از دست داده باشم... و همه چیز جذابیتش را از دست داده باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد