گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

دخترک چشم و چراغِ آن خانه بود آنجا، خانه ی دل اینجا...


اولین غذای رسمی کوچکِ خانه ی ما.


 

چهارم یا پنجم دبستان؟... گلاب، گلابِ کاشونه... جیغ جیغِ بچه دبستانی ها.



جمع کوچک خانوادگی، تولد های خودمانی و مامان، بابا جون و خانواده ی نقلی خودمان



دخترک، کم کم بزرگ می شود... 



دوست های نوجوانی اش ثبت می شوند، دخترک پا به جوانی نوپایی می گذارد...


... 

و البته سال هایی که از دریچه ی دوربین خواهرِ بزرگتر دور ماند، اگر چه نه از خاطره اش...


پنج روز مانده به سالگرده تولد دخترک...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد