بعد از یه دعوای درست و حسابی به زعم من به زبان وطنی، وسط آفیسه من و البته نه جلوی خیلی بچه ها و با صدای نه خیلی آروم اما نه داد و بیداد بد!!!و اعصاب خورد بعد کالکیوم و اینکه دلم می خواد تمرینای ای اند ام رو شروع کنم ... بلند شدم زدم از ساختمون بیرون ... تلفنه آذی رو گرفتم... می گم وقت داری؟ نمی دونم غر دارم ! می گه از صدات که می لرزه معلومه... غمم داره می ترکه... غر می زنم غر می زنم، می گه برام سخته برات بگم، یعنی می گه خودم کلی با خودم کلنجار می رم که خودمو راضی می کنم که بهت بگم... اما می گه... می گه که شکیبا، تکلیفتو اول از همه با خودت معلوم کن و بعد رک و رو راست... اونجور زندگی کن که به خودت بفهمونی از همه مهمتری و اون چیزی که می خوای بشی، اونجوری که می خوای زندگی کنی... و می گه فکر نکن فکر می کنم که آسونه اما آدم لزوما زندگیشو، همه زندگیشو با کسی شریک نمی شه ... می گه این اینقدر فاکتور مهمی تو زندگی هست که من اومدم آرش بهم گفت که نکن... تا وقتی ازدواج نکردی با نزدیک ترین دوست هم لزومی نداره...
خودش از مشکلات هم خونگی هاش می گه، می گه اگه خیلی کارا رو نمی کرد یا خودشو می کشت یا ف. رو! باهام حرف می زنه... من خوب نیستم، من داغونم... می گه دقیق و با جزییات چه کنم می گه می دونه که حتا تو دستگاه ماها این کارا زشته، مسخره است، بچگانه است اما خب، راهی نیست، نمی شه تو جوری زندگی کنی و طرفت یه شکل دیگه... می گه مثل دو تا همخونه ... می گه حساب کتاب... می گه فکر نکن نمی دونم چقدر زشت و سخته، می گه الان که می گم خودم نمی دونم بودم می تونستم بکنم! می گه برات جدا متاسف شدم ... می گه... می گه که باید فقط به شکیبا و خوب بودنش فکر باید بکنی... می گه می دونم به سمتی رفتی که نمی خوای اما تو نمی تونی آدما رو پیش بینی کنی... و کارایی رو که بلخره یه روزی باید انجام بدی از الان کم کم بکن...
ع. دوبار وسطش زنگ می زنه، بهش زنگ می زنم... می گه زنگ زدم عذرخواهی کنم، زیاده روی کردم... می گم، اوهوم اکیه... و منم اعصابم خورد شد رفتم راه رفتم با آذی حرف زدم و اومدم پای درس...یاد کوانتوم می افتم... بد دادم غصه م شده!
برمی گردم آفیس، ادرین، از صب سه چهار بار دیدمش، بهم می گه اوضاع چطوره... می گم نمی دونم، و شونه می ندازم بالا... همینطور که از کنارش رد می شم و می رم سر میزم... سرشو برمی گردونه و می خنده... می گم به چی می خندی؟ می گه هیچی... دوباره بهم می خنده !!! نمی دونم چرا... اما بعد می گه خوب باش.
و بهترم، از وجود دوستام... همه ی اونایی که می دونم دونه دونه شون چقدر کار و فکر و استرس و مشغله دارند اما واسه غرام وقت دارن... دوستشون دارم... خیلی دوستانه ...
می شینم از میوزیک آف ده ویکه فِبریری، وِر وی استارتِ دیوید گلیمور رو گوش می دم می رم تو فایل اکسلمون که ریتش کنم، فایو استار اینقده که باهاش حال کردم... می بینم درسا، آپلودش کرده و روش کامنت گذاشته " تو شکیبا" ... لبخند می زنم...
ریت می کنم، فایو استار.