واسه ی همه پیش می آد، موقعیت هایی که تو دلشون می گن، "اگه می دونستم بعدتر چی دلم می خواد..." و خب، این واسه منم پیش اومد. خب این جمله، خیلی فرق داره با "اگه می دونستم بعدتر چی پیش می آد" ... اما ما، شاید گاهی اشتباه می گیریمشون.
این اتفاق برای من افتاد، و این اتفاق اینقدر مکتوب و ثبت شده رخ داد که زیر هیچ تکه ایش نمی شه زد. حتا تو اون وبلاگ قبلی هم می شد دنباله ی این اتفاق رو گرفت و رسید به این آخر خط... خب، مشکل اشتباه گرفتن این دو تا جمله اینه که تو منتظر چیزهایی می شی که پیش بیاد، به همین سادگی... و بدیه زمان اینه که،... زمان هیچی رو در واقع حل نمی کنه. زمان تنها کاری که می کنه اینه که می گذره و فرصت ها را از دستمان می برد، حتا فرصت فکر کردن رو. شاید خیلی جوونم برای گفتنِ این دست عبارات اما، صبر کردن، منتظر پیش آمدها شدن، همیشه بیادت می آره که شاید تو این فرصت، شاید تو اون صبر کردن،... باید کاری می کردم. و این اتفاق دوباره و دوباره رخ می ده. و تو دوباره مجبوری به ازای اولین توقفت بارها و بارها بایستی و نگاه کنی که زمان فقط بگذرد.
و باید بدانی آنجا که در بهار می ایستی و می گویی "خواسته هایم را، آنها را هم نمی فهمم. نمی دانم چه می خواهم تمام اتفاقهای اطرافم را در سکون نگه داشته ام تا ببینم چه می شود، چه می خواهم،..." باید بدانی که نباید بایستی نباید در سکون نگاه کنی، نباید... تو جایی در همان بهار، در همان بعد از بهار چیزی می خواستی، چیزی را گم کرده بودی... و نه، منتظر چیزی نبودی، به صرف باید می دانستی و جرئت می کردی. جرئت نکردی، همان جا... اما، ایستادی و نوشتی " از گفتنش از حس کردنش، از بودنش و از حقیقت احتمالی اش در هراسم... نکند راست باشد. حتا با خودم از آن نگفته ام، نمی گویم، نمی فهمم اصلا بودنش را و اینکه اصلا چیست." و آن کار، آن اشتباه لفظی را ندانسته انجام دادی. "سردرگمم اما مطمئننا اینبار انتخاب نه با من که با زمان است! "
... و زمان، همه چیز را طولانی و سخت می کند، تو را محتاط تر می کند و این زمان لعنتی زندگی، تجربه ی زندگیت را کند می کند!
و امروز ماه ها بعد از آن اولین نشانه های خواستن چیزی نشسته ام روی تخت و می دانم که دوباره، فرداها چیزی را خواهم خواست، چیزی که امروز نوبت به پیدا کردنش است، چیزی که دوباره نباید برایش صبر کرد، چیزی که جرئت می خواهد، چیزی که اگر سردرگم شوی و ندانی و دوباره بایستی که زمان چه دارد،... زمان بله، پرده ها را کنار می زند و تو خواهی دانست چه می خواهی، اما... نگو خیلی جوونم برای این جمله... چرا که زمان، وقت درست کردن خواسته هایت را ازت می گیرد. چرا که شاید زمان حتا اگر همه چیز را واضح و روشن و آروم و مطمئن کند، اما همه چیز را دیر می کند...
برای خواستن ها باید با جرئت و جسارت ریسک ها را پذیرفت، چون شاید اشتباه کنی، و ببازی، اما لااقل برای آن دسته احتمالات بردت، دیر نمی کنی...