گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

هفته که چه عرض شود پنج روزه ی امتحانات

سر کوانتوم دیدم خوبه ها اینا کل کوانتوم یک و دو (که خیلیم مثلا من یادمه! و بعضا پیش می آید که بعضی از آمریکایی ها اصلا با این شرح فصل ندیده اند) را و مقداری دیگه از کوانتوم را که دیگه هیچ کداممان ندیده ایم، الا آن مستر گرفته های الکی آمده با ما نشسته سر کلاس  (واضحا این جمله را از حسودی و اینکه چرا اونا بلدن و من نه گفته ام) در یک کواتر که حاوی 2 ماه و 2 هفته است می خوانیم و بی فرجه و حتا برخورداری از یک شب امتحان درست و حسابی ... (از جهت آنکه بنده امروز تا ساعت پنج سر امتحان ای اند ام بوده ام و تا برسم خونه و چیزی بخورم شد 7!!!) امتحان می دهیم!!!!

بعد الان آی حسرت می خورم، حسرت می خورم از آن یک هفته فرجه های ولنگ و گشاد که همه اش را می رفتم یللی تللی و دو روزه پنج شنبه جمعه ی آخرش یاد درس می افتادم، که چرا درس نخواندم آن همه وقت که خدا می داند... اصلا درس نخواندن در هر مقطعی دو جور حسرت بزرگ دارد... یکی آنکه از آن آدم حسابی ها نبودی که مثل آدم بی خیال درس شوی و بروی یللی تللی درست درمون مدام در اتاقت نشسته ای و کتابها ولو اما درس نمی خوانی، یک حسرت تمام یللی تللی هایی که نکرده ای و بیرون هایی که نرفته ای را می خوری و از آنجا که دوباره آدم حسابی نیستی که با این وضع پا در هوایت لااقل بی خیال درس خواندن بل کل شوی، می روی یک مقطع بالاتر و آنجا مثل چی حسرت آن زمانی را می خوری که وقت داشتی که تمام این چیزهای به درد بخور را (از آن جهت که آدم حسابی نیستی و به در بخورت در همین کتگوری خلاصه می شود) بخوانی، اما نخوانده ای!

خلاصه، فردا امتحان دارم و فکر می کنم که کاش، فقط کاش یک مقدار بیشتر بلد بودم، شاید خوشحال تر می شدم... چون راستش الان فقط یک گوله ی مسترس حسرت به دلم!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد