گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

عصبانیم!!!!!

عصبانیم، خیلی... و از زندگی مشترک و از کوفت و از زهرمار و از دعوا و از رابطه و از دوست پسر و از دوست دختر و از رابطه و از هر کوفتی که دو نفر را بی خودی به هم ربط بدهد متنفرم.

از همه یشان متنفرم، از 26 ام های لعنتی، از همه از همه ... از هر کوفتی که چیزی را به من بی خودی ربط بدهد و بعد بیاید سرم داد و بیداد کند... 

از زندگی مشترک، از آدم هایی با خانواده هایی متفاوت، از آدم هایی بی ربط به هم که به زور عشق بچگی و این ها به هم ربط داده می شوند متنفرم... از عشق بچگی بی خودی حمایت کردن برای سهمی در زندگی واقعی متنفرم... رابطه ای که اینطور با آن حجم دعوا و هیجان ها شروع شود، فقط به درد همان هیجان بازی ها و تجربه های اولیه می خورد. زیادی نپخته و بی در و پیکر است برای ایجاد یک زندگی واقعی... از روابط نپخته ی فقط عمر دراز کرده هم حتا، متنفرم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد