گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

آخرین روز هفته

استرس مکانیک و کوانتوم نخونده، اوقات تلخیِ ماسیده ی دیشب و استرس و تکرار دوباره اش در این روزهای دم امتحان ... بلد نبودن زیاد و حجم کوفتیه زیاد این درس های فراموش شده!

آفتاب شق و رق دم ظهر، و افسردگیِ این هوای گرم و زیاده آفتابیه این ظهر یکشنبه ی پر استرس...

حالم از این حال هوای به درد نخور و استرس ها به هم می خورد. و فقط دلم به دنبال چیزی می گردد که تسکین دهد و شروع کنم خوندن پرانرژی تره این درس های دوست داشتنیه بی موقع رو...

ابی می خونه ... " خانم گل"... و تمام خاطرات دوست داشتنی جلوی چشمام صف می بندند.

تمام اون خاطرات توی ماشین، ورجه وورجه های پشت فرمون و بلند بلند خوندن که  خانم گل، آی خانم گل... تمام اون سر تکون دادن ها و خوندن های مامان و ... تمام اون خاطرات کابینت نشینی های دوست داشتنیه توی آشپزخونه و  شب های امتحان :)

و اینجایش که باید هم صدا و بلند خووووند 

"به یادت که می افتم می لرزه دل و دستم 

هزار داد می زنم، داد، هنوز عاشقت هستم..."


بعد بلافاصله بگم من عاشق این دو جای آهنگ هستم 

"می دونم که تو امروز پشیمون تری از من 

بیا که دیره فردا واسه به هم رسیدن"


بعد ر. هم بلافاصله تایید کند که بهترین جاهای آهنگ همین دو جایش است و هی پشت سر هم گل گل گل ، پل پل پل...


و خوشحالم حتی در این آفتاب شق و رق... از اینکه زندگیم تا به اینجا تصویرهایی ساخت که می تواند حتا در این آفتاب، حتا در اینجا و اینجور سرپا نگهم دارد.

راضیم ازت زندگی...

نظرات 1 + ارسال نظر
ر. سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ق.ظ

چقده ملموس...
من شبای امتحان درس نخونده یا خونده و مونده یا استرسی تو رو یادمه. یادمه که با همه دعوا میکردی که چرا صدا تولید میکنن. بعد هی چایی میخوردی. قرص پانادول میذاشتی کنار میزت. عینک میزدی. مامان برات خوراکی می آورد، تحویل نمیگرفتی. سوالات حل نمیشد، حل نمیشد، حل نمیشد...
فرداش می اومدی سوالا رو تعریف میکردی
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد