گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

گاهی وقت ها، گفت و گویی شبانه

اینجا قرار است، شخصی ترین تجربه ی من برای گفتن باشد، از در دوردست بودن... فعلا!

ماجرا از سر

بذار از اینجا شروع کنم، 

اولش فکر درست کردن اینجا خیلی وقت پیش تو سرم بود، قبل از اومدن اینجا... اما نشد! نمی شد. فضای ایجاد هیچ جای جدیدی برای من وجود نداشت... همه چیز پشت سرم فقط دنبالم کشیده شدن. تجربه های جدید حتا جدیدیت نداشتند. همه چیز شبیه اقامتگاه موقتی به نظر می رسید.

این بود که 2 ماه از اومدنم اینجا گذشت و اینقدر دغدغه ی همه چیز زیاد بود که نه جرئت جای خصوصی ای به این شکل می رفت و نه توانش...

بعد به این رسید که حرفهای ناگفتنی زیاده تلنبار شد... اونم برای من که از روزانه ام درد و دل می سازم و همیشه چیزی برای گفتن دارم و البته خوشبختانه همیشه کسی برای شنیدن. حرف ها زیاده اما ناگفتنی شدند و خب ... کسانی برای شنیدن ... دور از دسترس.

تنها کسم، خواهرم شد ... تا جایی بود حتا، در این چند وقته ی قبل آمدن، در تمام اون رازهای تاریک زندگی. اما گاهی آنقدر تنها کس شد، که همینطور تا به اینجا تنها کس ماند. بعد هم ماجرا از وقتی به اینجا آمدم تغییر کرد، حس کردم نیاز دارم برای او تعریف کنم، بگم که اینجا حال ما چون است و ... اتاقی که فقط یک گلاید کوچک نسبت به روبروی اتاقش بود، الان اینجا به کجاها کشیده شده.

این بود که اول می خواستم، اسم اینجا رو بذارم، نامه هایی به خواهرم... (یادت بیاد که کلی نویسنده ی خفن نامه هایی به یکی دارند، کافکا یکیش ! تازه الان یادم اومد سوال امتحانت هم بود.) بعد دیدم، شاید یک روزی، یک جایی خواستم جایی باشد برای دیگران و حتا خودم که تنها تنها با اتاق خودم شریک می شوم.

خلاصه اینکه، اسم اینجا شد این که البته زیادی بداهه ساختمش چون ترسیدم که این تنها باری باشد که این تلاش رو می کنم و اگر وا دهم برای انتخاب اسم اینجا هیچ وقت نمی شود. و اینکه شاید همه چیز عوض شود... 


و خلاصه اینکه ماجراهای تمام من دوباره از سر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد